عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید امیدوارم از دیدن وبلاگ من لذت برده باشید و ما را از نظرات خوبتون بهرمند کنید

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان دنیای تاریکم و آدرس zamane.love.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 368
بازدید ماه : 389
بازدید کل : 5330
تعداد مطالب : 11
تعداد نظرات : 6
تعداد آنلاین : 1



آمار مطالب

:: کل مطالب : 11
:: کل نظرات : 6

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 2
:: باردید دیروز : 1
:: بازدید هفته : 368
:: بازدید ماه : 389
:: بازدید سال : 578
:: بازدید کلی : 5330

RSS

Powered By
loxblog.Com

مطالب های خواندنی

اموزنده ومفهومدارعالی
یک شنبه 11 بهمن 1394 ساعت 15:25 | بازدید : 279 | نوشته ‌شده به دست afsoon | ( نظرات )

 

دوستی میگفت : اینقدر نا امید نباش...

حتی اگه گاو هم باشی ، در صورتی که در جای مناسب قرار بگیری ،

کسانی پیدا می شوند که تو را بپرستند!!

گفتم دستت درد نکنه ! کلا  امیدوارم کردی !

نامت را انسانى باهوش بگذار،

 

اگر انسان ها را از پشت نقاب های متفاوتشان شناختی...!

واعظی پرسید از فرزند خویش
 

هیچ میدانی مسلمانی به چیست؟

صدق و بی آزاری و خدمت به خلق
 
هم عبادت،هم کلید زندگیست

گفت: زین معیار اندر شهرما،
 
 یک مسلمان هست آن هم ارمنیست!!!!

تو هر چه میخواهی باش اما ... آدم باش!!

چه قدر نشنیدن ها و نشناختن ها و نفهمیدن ها است

که به این مردم،آسایش و خوشبختی بخشیده است!!!

مگر نمیدانی بزرگترین دشمن آدمی فهم اوست؟

پس تا میتوانی خــــــــر باش تا خوش باشی.

امروز گرسنگی فکر از گرسنگی نان فاجعه انگیزتر است.

برای خوشبخت بودن به هیچ چیز نیاز نیست جز نفهمیدن!!!

« دکتر علی شریعتی »

درد علي دو گونه است:دردي كه از ضربه ي ابن ملجم 

در فرق سرش احساس مي كند و درد ديگر دردي است

 كه او را تنها در نيمه شب هاي خاموش به دل نخلستانهاي 

اطراف مدينه كشانده...و به ناله درآورده است.

ما تنها بر دردي مي گرييم كه از ابن ملجم در فرقش 

احساس مي كنداما اين درد علي نيست دردي كه چنان روح بزرگي 

                    را به ناله آورده است تنهايي است كه ما آن را نمي شناسيم

بايد اين درد را بشناسيم نه آن درد را 

كه علي درد شمشير را احساس نمي كند

و ما درد علي را احساس نمي كنيم ....

مردم شهری که همه در آن می لنگند ،

به کسی که راست راه می رود می خندند................

!

)انسان عادت دارد چیزی را که نمی فهمد مسخره کند
فقط یکبار بخوانید
4 ساله که بودم فکر می کردم پدرم هر کاری رو میتونه انحام بده.
5 ساله که بودم فکر میکردم پدرم خیلی چیزها رو میدونه.
6 ساله که بودم فکر میکردم پدرم از همه پدرها با هوش تره.
...8 ساله که شدم گفتم پدرم همه چیز رو ، هم نمیدونه.
10 ساله که شدم با خودم گفتم ! اون موقع ها که پدرم بچه بود همه چیز با حالا کاملا فرق داشت.
12 ساله که شدم گفتم! خب طبیعیه ، پدرم هیچی در این مورد نمیدونه ... دیگه پیرتر از اونه که بچگی اش یادش بیاد.
14 ساله که بودم گفتم: زیاد حرفهای پدرمو تحویل نگیرم اون خیلی قدیمیه.
18 ساله که شدم. وای خدای من بازم گیر داده به رفتار و گفتار و لباس پوشیدنم همین طوری بیخودی به آدم گیر مید. عجب روزگاریه.
21 ساله که بودم پناه بر خدا بابا به طرز مایوس کننده ای از رده خارجه
25 ساله که شدم دیدم که باید ازش بپرسم. زیرا پدر چیزهای کمی درباره ی این موضوع میدونه زیاد با این قضیه سر و کار داشته.
30 ساله بودم به خودم گفتم بد نیست از پدر بپرسم نظرش درباره ی این موضوع چیه هر چی باشه چند تا پیراهن از ما بیشتر پاره کرده و خیلی تجربه داره.
40 ساله که شدم مونده بودم پدر چطوری از پس این همه کار بر میاد؟ چقدر عاقله، چقدر تجربه داره.
50 ساله که شدم حاظر بودم همه چیز رو بدم که پدر برگرده تا من بتونم باهاش درباره ی همه چیز حرف بزنم!

اما افسوس که قدرش را ندانستم خیلی چیزها میشد از او یاد گرفت.

زنـــــــــــدگی عمــــــــــل کردن است. . .

این شکر نیست که چای را شیرین می کند

بلکه حرکت قاشق چای خوری باعث شیرینی می شود . . .

..........................

مردم اغلب بی انصاف ٬ بی منطق و خود محورند.....ولی آنان را ببخش

 

اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند.....ولی مهربان باش

 

اگر موفق باشی دوستان دروغین و دشمنان حقیقی خواهی یافت.....ولی موفق باش

 

اگر شریف و درستکار باشی فریبت می دهند.....ولی شریف و درستکار باش

 

آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای شاید یک شبه ویران کنند.....ولی سازنده باش

 

اگر به شادمانی و آرامش دست یابی حسادت می کنند.....ولی شادمان باش

 

نیکی های درونت را فراموش می کنند.....ولی نیکوکار باش

 

بهترین های خود را به دنیا ببخش حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد

 

و در نهایت می بینی.....

هر آنچه هست همواره میان تو و خداوند است نه میان تو و مردم



:: برچسب‌ها: مطالب اموزنده زندگی حال ما انسانها ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
اموزنده ومفهومدار
یک شنبه 11 بهمن 1394 ساعت 15:20 | بازدید : 421 | نوشته ‌شده به دست afsoon | ( نظرات )

 



این مرد برزیلی کفش هایش را به یک دختر بی خانمان هدیه میکند...

شاید اگر انسانیت هم مارک دار بود

خیلی از آدم ها به تن می کردند

کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست

که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود

 آن هم به سه دلیل :

اول آنکه کچل بود،

دوم اینکه سیگار می کشید

و سوم که از همه تهوع آورتر بود اینکه در آن سن و سال، زن داشت

چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،

آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه

زن داشتم ، سیگار می کشیدم و کچل شده بودم.

وتازه فهمیدم که خیلی اوقات آدم

از آن دسته چیزهای بد دیگران که ابراز انزجار می کند

ممکن است در خودش بوجود آید...


آرتور اش قهرمان افسانه ای تنیس

هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت ، با تزریق خون آلوده ،

به بیماری ایدز مبتلا شد.

طرفداران آرتور از سر تا سر جهان نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند.

یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود:

" چرا خدا تو را برای ابتلا به چنین بیماری خطرناکی انتخاب کرده؟ "

آرتور اش، در پاسخ این نامه چنین نوشت:...

در سر تا سر دنیا

بیش از پنجاه میلیون کودک به انجام بازی تنیس علاقه مند شده و شروع به

آموزش می کنند.

حدود پنج میلیون از آن ها بازی را به خوبی فرا می گیرند.

از آن میان قریب پانصد هزار نفر تنیس حرفه ای را می آموزند

و شاید پنجاه هزار نفر در مسابقات شرکت می کنند

پنج هزار نفر به مسابقات تخصصی تر راه می یابند.

پنجاه نفر اجازه شرکت در مسابقات بین المللی ویمبلدون را می یابند.

چهار نفر به مسابقات نیمه نهایی راه می یابند.

و دو نفر به مسابقات نهایی.

وقتی که من جام جهانی تنیس را در دست هایم می فشردم هرگز

نپرسیدم که " خدایا چرا من؟ "

و امروز وقتی که درد می کشم، باز هم اجازه ندارم که از خدا بپرسم :

" چرا من؟ "


پنج وارونه چه معنا دارد؟
بچه ی کوچکی این را پرسید ، من به او خندیدم
کمی آزرده وحیرت زده گفت ، روی دیوار و درختان دیدم...
بازهم خندیدم
گفت دیروز خودم دیدم مهران پسرهمسایه پنج وارونه به مینا میداد
آنقدر خنده ورم داشت که طفلک ترسید
بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم

بعدها وقتی غم ، سقف کوتاه دلت را خم کرد بی گمان میفهمی
پنج وارونه چه معنا دارد!

 

 


آدما گاهی لازمه چند وقت کرکرشونو بکشن پایین

یه پارچه سیاه بزنن درش و بنویسن :

کسی نمرده ، فقط دلم گرفته...



دستانی که کمک میکنند مقدستر از دستانیست که دعا میکنند



تمام چسب زخمهایت را هم که بخرم باز...

نه زخمهای من خوب میشود نه زخمهای تو.



نه عاشق بوده اند...نه عاشق میشوند...

فقط شلوغش میکنند....

گنجشک هایی که یک عمر از این شاخه به آن شاخه پریدن عادتشان است

ﺗﻤﺎﻡ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﻋﺒﺎﺭﺕ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ

ﺟﻨﮓ ﺩﻭ ﺳﺮﺑﺎﺯ

ﮐﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻧﻤﻴﺸﻨﺎﺳﻨﺪ ﻭ ﻣﻴﺠﻨﮕﻨﺪ

ﺑﺮﺍی ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﮐﻪ ، ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻣﻴﺸﻨﺎﺳﻨﺪ ﻭ ﻧﻤﻴﺠﻨﮕﻨﺪ!!!

سخت است فهماندن چیزی به کسی که

 برای نفهمیدن آن پول می گیرد.

احمد شاملو

وقتي همه با من هم عقيده مي شوند ،

تازه احساس مي کنم که اشتباه کرده ام!!!

اسکار وايلد

ﺑﮑـــــﻮﺵ ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﯽ...

ﮐﻪ ﺍی ﮐﺎﺵ

ﺗﮑﻪ ﮐﻼﻡ ﭘﻴﺮی ﺍﺕ ﻧﺒﺎﺷــﺪ...!

 

/**/

مترسک انقدر دستهایت را باز نکن
کسی تو را در آغوش نمیگیرد
ایستادگی تنهایی می آورد

 

/**/

به سلامتی پدر بزرگـا که یه بار هم خوجگل ، جوجو ، عسیسم نگفتن

ولی با زنشون ۵۰ سال عاشقـــانه زندگـــی کردن.

نه تو می مانی و نه اندوه

و نه هیچیک از مردم این آبادی...

به حباب نگران لب یک رود قسم،

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،

غصه هم می گذرد،

آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...

لحظه ها عریانند.

به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.

سهراب

  جامعه دو طبقه دارد:

1: طبقه ای که می خورد و کار نمی کند

2: طبقه ای که کار می کند و نمی خورد!

می گویند : شاد بنویس ...

 نوشته هایت درد دارند!

و من یاد ِ مردی می افتم...

 که با کمانچه اش ،

گوشه ی خیابان شاد میزد...اما با چشمهای ِ خیس ... !!

خورشید را باور دارم حتی اگر نتابد

به عشق ایمان دارم حتی اگر آن را حس نکم

به خدا ایمان دارم حتی اگر سکوت کرده باشد

تا خدا هست جایی برای نا امیدی نیست

 (دیوار نوشته ای مربوط به ویرانه های جنگ جهانی دوم)

نگاه هرز جامعه از قدیسه، فاحشه ساخت...

چون

مثل آنها نبود!!!

گوسفندان را چوپانشان دارد می درد، به نام تو...!

آرام بخواب....!

گرگ برای خودش شرافتی دارد

حالا که انسان دردنده شده است....!

کاش می شد که شعار

    جای خود را به شعوری می داد

         تا چراغی گردد دست اندیشه مان . . .

شیخی به زنی فاحشه گفتا، مستی

هر لحظه به دام دگری پا بستی

گفتا شیخا هر آنچه گویی هستم

آیا تو چنان که مینمایی هستی؟!!

" حكيم عمرخيام "

 

ای مالک! 
 
اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی، 

فردا به آن چشم نگاهش مکن

شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی!!

«شاه مردان امير مومنان»

عاشق زمستان و برفم ، او را نمی دانم ...

من و زمستان ، هیچوقت او را نفهمیدیم

اشکی که هنگام شکست می ریزیم

عرقیست که هنگام تلاش نریخته ایم..

اگر...

اگر گناه وزن داشت...
 
هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد،
 
خیلی ها از کوله بار سنگین خویش ناله میکردند،
 
و من شاید ، کمر شکسته ترین بودم...

تنهایی...

این واژه را بلندترین شاخه ی درخت خوب می فهمد...


در زندگیت به کسی اعتــــماد کن ،
 
که به او ایمــــان داری  نه احســاس . .

بدن انسان می تونه تا 45 واحد درد رو تحمل کنه.

اما زمان تولد ، یک زن تا 57 واحد درد را احساس میکنه
 
  این معادل شکسته شدن همزمان 20 استخوانه!
 
  مادرتون رو دوست داشته باشید

 

در سرزمینی که سایه آدمهای کوچک بزرگ شد

در آن سرزمین آفتاب در حال غروب است!!!

« دکتر علی شریعتی »

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب اموزنده
یک شنبه 11 بهمن 1394 ساعت 15:8 | بازدید : 436 | نوشته ‌شده به دست afsoon | ( نظرات )

 

درمکه که رفتم، خیال میکردم دیگر تمام گناهانم پاک شده است

 

غافل از اینکه تمام گناهانم گناه نبوده و تمام درستهایم به

 

نظرم خطا انگاشته و نوشته شده بود...درمکه دیدم خدا چند سالیست

 

که از شهر مکه رفته و انسانها به دور خویش میگردند...

 

در مکه دیدم هیچ انسانی به فکر فقیر دوره گرد نیست...

 

دوست دارد زود به خدا برسد و گناهان خویش را بزداید...

 

غافل از اینکه آن دوره گرد خود خدا بود.

 

درمکه دیدم خدا نیست و چقدر باید دوباره راه طولانی

 

را طی کنم  تا به خانه خویش برگردم...

 

و درهمان نماز ساده خویش تصور خدارا

 

در کمک به مردم جستجو کنم ...

 

آری شاد کردن دل مردم همانا

 

برتر از رفتن به مکه ایست که خدایی در آن نیست.

..............................................

 

 

 

 

 

ببخش که صدای گریه هایت را نمیشنویم...

 

گوشمان از قیمت دلار و ماشین و ویلا پر شده...

....................................

تولد انسان روشن شدن کبریتی است

 

و

 

 مرگش خاموشی آن!

 

بنگر در این فاصله چه کردی؟!!

 

گرما بخشیدی...؟!

 

یا

 سوزاندی...؟!

................................

زمانی که جلوی تلفن های عمومی صف می کشیدند

عشق ها با ارزشتر بود

 از این روز ها که

پشت خطی ها صف می کشند......

 

ﻫﺮ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻴﺪ ﺍﺯ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺕ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﭼﻴﺰﻫﺎی ﺟﺪﯾﺪ ﺑﻴﺎﻣﻮﺯﯾﺪ،

ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﻭﻗﺖ ﮐﺎﻓﯽ ﺑﺮﺍی ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻦ ﺗﺠﺮﺑﻴﺎﺕ ﻧﺨﻮﺍﻫﻴﺪ ﺩﺍﺷﺖ.

 

دیشب گرسنه بود ، دختری که مُرد

چه آسان به خاک پس دادیمش

و همسایه اش زیارتش قبول....

دیشب از سفر رسید ،


مکه رفته بود!

اگر  بعد از هر لبخندی هیچ وقت خدا را شکر نمی کنید

حقی نخواهید داشت بعد از هر اشکی از او گله مند باشید ...


بهترین معلم من کسی بود که

با ارزشترین مطلب عمرم را به من آموخت...

دو خط موازی روی تخته کشید و گفت:

این دو هیچگاه به هم نخواهند رسید ، مگر اینکه یکی خود را بشکند...

دوچرخه دیده بودم ...

سه چرخه هم دیدم ...

چهار چرخه هم دیدم ...

اما هیچ وقت نمیدانستم که  یک چرخه هم وجود دارد!!!

به چشمای معصومش دقت کردی؟

 می ترسه همون یه چرخه رو هم ازش بگیرن.

گاهی وقت ها باید دردت بیاید تا بفهمی درد چیست

زندگی به من آموخت هر چیزی قیمتی دارد

پنیر مجانی فقط در تله موش یافت می شود!

............



:: برچسب‌ها: مطالب اموزنده زندگی حال ما انسانها ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب و شعرهای غمگین
پنج شنبه 3 مهر 1393 ساعت 16:48 | بازدید : 530 | نوشته ‌شده به دست afsoon | ( نظرات )

ای کاش میدونستید چرا چشمای عروسکم را بستم

بابا

زنگ  انشاء  شد  عزیزان   دفتر  خود  وا   کنید

ساعتی  را   با   معلم   صحبت    از  بابا   کنید

صحبت  خود   را   معلم   با  خدا    آغاز     کرد

کهنه  زخمی  از   میان  زخمها    سر   باز  کرد

ساعتی  رفت  و  تمام   بچه ها  انشا ء  بدست

هر کسی پیش آمد ودفتر نشان داد و نشست

ناگهان  چشم  معلم  بر  سعید  افتا د   و  گفت

گوش   ما   باید   صدای    دلنوازت   را  شنفت

دفتر   خود    را   نیاوردی     عزیزم    پیش  ما

نازنین  حرفی  بزن    اینگونه    غمگینی   چرا؟

سر به  زیر و چشم نم آهسته پیش آمد  سعید

از   غم   هجران   بابا    زیر    لب   آهی  کشید

دفتر    اندوه    و   غم    یکبار    دیگر   باز  شد

قصه ی    غمگین  بابا     اینجنین     آغاز   شد

بچه ها   بابای  من   در  زندگی  چیزی نداشت

غصه را بر روی  غم  غم  روی ماتم  میگذاشت

مادرم  وقتی  که از  دنیای  فانی  رخت  بست

رشته ی  تقدیر  بابا   ناگهان از  هم    گسست

بلبلی   از   آشیان    زندگانی        پر     کشید

از  نبود    مادرم     بابا       خجالت     میکشید

بشنوید  اما  پس   از  بابا   چه   آمد  بر  سرم

من  خجالت  میکشم   بر  چشم  سارا   بنگرم

روزگار  خواهر  شش   ساله ام   بد میگذشت

شمع  شبهای وصال از بخت او خاموش گشت

رفتگر در  گوشه ای  از کوچه ی  پر پیچ و خم

بر زمین  افتاده  بود  از   کثرت   اندوه  و  غم

از فراق  روی  همسر  در   جوانی   پیر   شد

پیر  هجران  عاقبت   از   زندگانی   سیر  شد

چون در آن سرما کسی در کوچه ی بن بست نیست

آنکه  بر   روی   زمین   افتاده   پس   بابای  کیست؟

پیر مردی خسته در صبح زمستان  جان   سپرد

کودکان   خردسال   خویش    را   از    یاد   برد

بچه ها  این   سرگذشت   تلخ  بابای من  است

قصه ی  غمگین  سارا  دختری   بی سرپرست

لقمه ی     نانی    برای   عمه    جانم     میبرم

من   به  سارا  جمعه ها  اسباب بازی    میخرم

کودک  ده  ساله  وقتی   همچو   بابا   میشود

نیمه ای   از  روز    را   شاگرد     بنا    میشود

پینه های  دست  من  گویای درد   کهنه ایست

زیر  پای   فقر  باباهای   ما    امضای   کیست؟

چون  که  انشای   غم انگیز   سعید اینجا رسید

جای اشگ   از  چشم  آقای  معلم   خون چکید

چهره ی    غمگین     آقای   معلم      زرد   شد

از   غم  و   اندوه  شاگردش  سراپا    درد  شد

لحظه ای در خود فرو رفت و سپس آهی کشید

پیش  چشم  کودکان  زد  بوسه  بر دست سعید

بچه ها  انشای   این  کودک   پر   از   اندوه  بود

غصه و  غمهای   او   اندازه ی   یک    کوه   بود

گر چه  این  انشای  غمگین  مادر و  بابا  نداشت

درس عشق و عاشقی در جمع ما بر جا گذاشت

پینه های    زخمناک     این    پسر     غم   آفرید

از   زمین  تا    آسمان    اندوه   و    ماتم   آفرید

کاسه ی    صبر     معلم     ناگهان    لبریز    شد

چشم   غمناکش  به  چشم مرد کوچک  تیز شد

گفت  یارب   دست   این   فرزند  میهن  زخمناک

زخم  اگر   بر دل نشیند  زخم  دیگر را چه  باک؟

گر چه   خاک  سرزمین  پاکم از  جنس  طلاست

فقر و ماتم    گریه و غم   سهم  باباهای ماست

جلیل چرخی(پائیز) 

 

 

 حرف ها دارم اما ... بزنم یا نزنم ؟

 با تو ام  !  با تو  !  خدا را  ! بزنم یا نزنم ؟

 

همه ی حرف دلم با تو همین است که دوست  

 چه کنم ؟  حرف دلم را بزنم یا  نزنم ؟

 

 عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم 

 زیر قول  دلم  آیا  بزنم  یا  نزنم ؟

 

گفته بودم که به دریا نزنم دل ، اما 

 کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم ؟

 

 از ازل تا به ابد پرسش آدم این است: 

 دست بر میوه ی حوّا بزنم یا نزنم ؟

 

 به گناهی که تماشای گل روی تو بود

خار در چشم تمنّا بزنم یا نزنم ؟

 

 دست بر دست همه عمر در این تردیدم :

 بزنم یا نزنم ؟ ها ؟ بزنم یا نزنم ؟

"قیصر امین پور"

آمده ام با عطش سالها

 

با همه ی بی سر و سامانی ام

باز به دنبال پریشانی ام

 

طاقت فرسودگی ام هیچ نیست

در پی ویران شدنی آنی ام

 

آمده ام بل که نگاهم کنی

عاشق آن لحظه ی طوفانی ام

 

دل خوش گرمای کسی نیستم

آمده ام تا تو بسوزانی ام

 

آمده ام با عطش سالها

تا تو کمی عشق بنو شانی ام

 

ماهی برگشته ز دریا شدم

تا تو بگیری و بمیرانی ام

 

خوب ترین حادثه می دانم ات

خوب ترین حادثه می دانی ام؟

 

حرف بزن ابر مرا باز کن

 دیر زمانی ست که بارانی ام

 

حرف بزن حرف بزن سال هاست

تشنه ی یک صحبت طولانی ام

 

ها ... به کجا می کشی ام خوب من ؟

ها ... نکشانی به پشیمانی ام !

(محمد علی بهمنی)

 

 

دل

ای  دل غمزده  در سینه ی  غمناک سلام

کعبه ی  عشق  توئی پاک تر از پاک سلام

مرهمی  نیست   کزآن  درد  تو  آرام  شود

ای به زخم همگان  مرهم و  تریاک   سلام

بی سب  نیست   که  دل   نام   نهادند  ترا

هر چه فهم است توئی خانه ادراک  سلام

هستی  عالم امکان  همه  از  خاک و گلند

همه ی  عالم هستی  زتو ای خاک  سلام

خانه ای  در  قفس  سینه  ترا  ساخته اند

بنگر این خانه که باغیست پر از تاک سلام

می  از آن نوش مرا  غصه  فراموش  کنم

غصه می آورد این می  می  غمناک سلام

جلیل چرخی(پائیز)

 

عقده های کهنه

از  تو  دلگیرم   نمیدانم   که  میدانی   هنوز؟

یا  که از  شرمندگی از  دیده   پنهانی  هنوز؟

هر چه   آمد  بر سرم  از  مهربانیهای  توست

چون  که  از مهر و وفا  چیزی نمیدانی هنوز

خون  دل در چشم غمناکم تماشا کردنیست

تا  چه  دیدی  در  تماشاخانه  گریانی  هنوز؟

خوب  میدانم  که  میدانی  نمی بخشم   ترا

اشگ  اگر  آورده باشی  یا  که  نالانی هنوز

دست  در  دستم  نهادی  تا  که  آبادم  کنی

ای بسا  ویران تو بودی چونکه ویرانی هنوز

عقده های کهنه در پستوی دل نم  کرده اند

تو همان مشتی نمک بر زخم سوزانی هنوز

سر  به  زیر افکنده ای  چیزی نمیگوئی چرا؟

گوئیا  از آنچه   کردی  خود   پشیمانی هنوز

دیده ی  گریان  تو   دل   ر ا  هراسان  میکند

تا چه خواهد شد سرانجامم  پریشانی هنوز

از  خدا   دم  میزنی   اما   نمیدانی   که  من

ای  دریغا   تازه  فهمیدم که  شیطانی  هنوز

جلیل چرخی(پائیز)

 

 

احساس

من گلی  خشکیده  در  بشکسته گلدانم هنوز

از    ازل    بیمارم و     دنبال     درمانم     هنوز

در پس  یک شیشه ی  بشکسته دور از آفتاب

شاخه ای بشکسته در بشکسته گلدانم هنوز

گر چه   دلتنگ    بهار و    بلبل    سر گشته ام

در پی   سرمای    جانسوز     زمستانم   هنوز

رقص  گل    در   زیر   باران    دلنوازی    میکند

من  ولی  در حسرت  یک  قطره   بارانم  هنوز

از همان روزی که با غم عهد و پیمان بسته ام

تا  که  هستم   بر  سر  آن عهد و پیمانم هنوز

زنده بودن   را   فقط   احساس    ثابت   میکند

زندگی را   دشمن   احساس    میدانم   هنوز

زندگی یعنی   دبستانی   که  از  غم ساختند

من  همان  شاگرد   پیر   آن   دبستانم   هنوز

مانده ام با این همه گوش گران و چشم کور

با که  گویم  بی سبب   در  کنج زندانم  هنوز

جلیل چرخی(پائیز)

 

دوست

جان   به  فدای   خم  ابروی    دوست

بود و   نبودم   همه   از   بود   اوست

عشق  که  در  نقطه ی  پرگار  اوست

کمتر   از آنم   که  کنم وصف  دوست

آنکه  به یک  مو  همه را  نقش بست

روز و شب  از  طره ی  او گفتگوست

قطره ی  اشگی  که ز چشمش  چکید

مستی   عالم   همه   از آن  سبوست

چون   که  مرا   نیست    ز خود  آبرو

چشم  تر    دوست     مرا     آبروست

چهره  چو   در  جام  نهان  کرده  وی

بوسه  از آن  می  به  لبم   آرزوست

در عجبم   او  به   تماشای   کیست ؟

آینه    را    آینه     در    جستجوست

جلیل چرخی(پائیز)

 

سر پر ماجرا

جانا کجا رفتی کجا ؟ ٬ با دل چه ها کردی  چه ها ؟

آوخ   دل  دیوانه   ر ا  ٬ با  غم   شکستی   بی وفا

صد  مرحبا   صد  آفرین   ٬ بر  مهر   تو   ای  نازنین

وقتی که  افتادم   زمین  ٬ دست  مرا   کردی  رها

گوئی  نمیخواهی  دگر  ٬ تا  با  تو  باشم  همسفر

آنکس   که   افتاد   از   نظر  ٬  دارد   سر   پر ماجرا

دل چون زغم آمد  به جان٬از کف  برون  شد ناگهان

کاری  به  جزء  آه و  فغان ٬ ناید  کنون  از دست ما

از هر چه خواهی کن حذر٬چیزی که میخواهی ببر 

اما  کمی   آهسته تر  ٬ تا  نشکنی   بشکسته   را

من شیشه ی بشکسته ام ٬کز زندگانی خسته ام

با غصه  عهدی  بسته ام ٬ کز او  نخواهم  شد جدا

افتاده   زیر   پای  تو    ٬  جان   میدهد   شیدای تو

بازنده   در   سودای   تو   ٬ دیگر   نمی خواهد  ترا

وقتی که در دنیا کسی ٬ جان میدهد از بی کسی

خواهی به فریادش رسی٬ بر او طلب مرگ از خدا

جلیل چرخی(پائیز)

 

 

 

روز و شب

در دلم عشق تو غوغا میکند  هر روز و شب

آنچه  را  گم  کرده  پیدا میکند هر روز و شب

زین همه   اندوه و  ماتم   دل  نمیمیرد   اگر !

با غم هجران   مدارا   میکند   هر  روز و شب

اشگ چشمم میبرد دل را به سمت خاطرات

قطره  گوئی  کار  دریا  میکند  هر روز و شب

سر دل   را   با  کسی   هرگز  نمیگویم  ولی

گریه   اسرارم   هویدا  میکند  هر  روز و شب

در عجب هستم که گل با عمر کوتاهش چرا؟

بلبلان  را  جمله  شیدا  میکند  هر روز و شب

تا  سه  تار کهنه   را   پائیز   میگیرد   بدست

محفلی  از  غصه  بر پا  میکند هر روز وشب

جلیل چرخی(پائیز)

رفتگر

زنگ انشا بود و هر کس از کسی  چیزی نوشت

این یکی  از  دل  نوشت و  آن یکی از سرنوشت

در   دبستان   ادب   وقتی    هنر    پا    میگرفت

کودک   نو پای   دل   از   دست    بابا    میگرفت

صحبت   از   بابا   شد   و   از    مهربانیهای    او

آنکه  با    آب  جبین    عمریست   میگیرد   وضو

کودکی  از  پیشه ی   بابای  خود شعری سرود

آفرین   بر   این   هنرمند   و    بر   آن   بابا  درود

دفتر   فهم   و    ادب   با   نام   خالق   باز   شد

قصه ی   شیرین    بابا     اینچنین     آغاز    شد

بچه ها  بابای  من   در   کوچه  و پس  کوچه ها

درس    همت    میدهد    بی منت   و   بی ادعا

قصه ی   بابای   من    از    کوچه ها  باید  شنید

آنزمان   که    شانه    بر   زلف  خیابان  میکشید

آری آری   رفتگر   سازی  بدست خویش داشت

نغمه ی    پاکیزگی   از  خویشتن  جا میگذاشت

چونکه   خاک کوچه ها  بر روی بابا می نشست

شیشه ی وا ماندگی در خانه ی ما می شکست

رفتگر    بابای   خوب   بچه های   شهر   ماست

مرد و زن   پیر و جوان   با چهره ی او  آشناست

شرمسارم    زین   همه  لطفی  که   بابا  میکند

من   اگر    بد   میشوم    گاهی    مدارا    میکند

اشگ  چشمم  میشود   جاری  فدای   روی  او

بس که  بر دل می نشیند  خش خش جاروی او

دست  خاک آلوده اش   را   بوسه   باران میکنم

سرمه  بر  چشمم  طلب  از پای  ایشان  میکنم

این   همه   زیبائی   و   پاکیزگی   در   شهر من

میدهد    گوئی     خبر     از    روح    آباد    وطن

جلیل چرخی(پائیز)

 

 

خدا بازیچه نیست

در    دلم    افتاده    روزی   بی وفائی   میکنی

بر   دل    بشکسته ام     بی اعتنائی    میکنی

گر چه اکنون چشم تو  بر دام اشگم  مبتلاست

تا   که   کشتی   وا   رهانم   ناخدائی    میکنی

از   خدا   دم   میزنی    اما  خدا  بازیچه  نیست

فرصتی  باشد  اگر    بی شک   خدائی  میکنی

درد  هجران  جای خود   دردی گران دارد فراق

با     رقیب      نا رفیقم       آشنائی      میکنی

رنگ  رخسارم   به  زردی   میرود    دانی  چرا؟

بس که  بر احساس من چون و  چرائی میکنی

خانه ی  مهر  و  وفا  از  بیخ و بن  کردی خراب

از   کدامین   دل   محبت   را   گدائی   میکنی؟

خویشتن  را  پیش از این باید رها می ساختی

چون  به  دام  افتاده ای  فکر رهائی می کنی

جلیل چرخی(پائیز)

 

 

 

 

 

تنهای تنها میشوم

وقتی  که   میگیرد   دلم  تنهای  تنها  میشوم

شد  دل  اسیر  درد و غم  تنهای  تنها میشوم

حال مرا  از بیکسی  هرگز  نمی پرسد  کسی

از این  همه  جور و  ستم  تنهای تنها  میشوم

گیرد  که  باشد  قامتم  مانند  سروی   استوار

چون میشود از غصه خم   تنهای تنها  میشوم

ترس از فراق و بی کسی تنهائی و  دلواپسی

آندم  که  چیدم  روی  هم  تنهای تنها  میشوم

غم  چون  دلی  را بشکند با  دیده  گیرد  الفتی

بیرون  شود  از  چشم  نم  تنهای  تنها میشوم

وقتی  حریم  کبریا   بشکسته  از   جور  و  جفا

پا  میگذارم   در   حرم    تنهای   تنها    میشوم

هر  آنچه  بخشیدی به من یارب غم و اندوه بود

افزون  شود  لطف و  کرم  تنهای  تنها  میشوم

پائیزم و  با  شعر  خود  غم  روی  غم  انباشتم

چون  غم  نباشد  روی  غم  تنهای  تنها میشوم

جلیل چرخی(پائیز)

 

یک مسافر

بار   سنگینی   ز غم    بر شانه    دارم   سالهاست

در  میان   آب و     آتش    خانه    دارم    سالهاست

بنگر   احوال   مرا     آنکس    که    سنگم     میزند

بر  سر    دیوار    ایشان    لانه    دارم    سالهاست

بلبلم    یا    جغد  شب     هرگز     ندانستم     ولی

آشیانی    کنج    این    ویرانه    دارم     سالهاست

من   مسافر   بودم  از   اول    در   این   دیر  خراب

در    دیار    دیگری      کاشانه     دارم    سالهاست

شهنه گر دستم شکست و ساغرم  را عیب  نیست

خاطرات ماندنی از گوشه ی میخانه دارم سالهاست

گر چه  لب  را   بسته  و  می  را   حرامم  کرده اند

نقشی   از لب   بر لب   پیمانه    دارم     سالهاست

گفتمش پائیز را  این  خش خش  دل  چیست  گفت

شکوه ها  از  این   دل   دیوانه    دارم   سالهاست

جلیل چرخی(پائیز)

 

منتظر

به   او  رسان  سلام من   بگو   مرا   صدا   کند

حریم  وعده   نشکند   به عهد   خود   وفا   کند

صفای   یک   تبسمش   به    عالمی    نمیدهم

 اگر  جه  او   وفای  خود   به  دیگری  عطا کند

به  نامه ای  نوشته ام  برای  دوست   زنده ام

بدون   او   به   مرگ   من   یکی  خدا خدا   کند

اگر   جواب    نامه    را    به     علتی     نمیدهد

برای    قلب    منتظر    به    خنده   اکتفا   کند

خسته و دل شکسته ام   همیشه  گریه میکنم

به  احترام  چشم  من   به  گریه     اعتنا   کند

همچو کبوترم  که او کرده به  دام خود    اسیر

مرغ به غم نشسته  را   بگو  که   بر هوا   کند

سائل    بینوا    منم    پادشه   اوست   بر دلم

چه  میشود    که   پادشه  نظر  به این گدا کند

زپشت  پرده    میدهم    اشارتی    زحال   خود

به حال  بیکسی   چو من  فقط  غزل   دعا  کند

جلیل چرخی(پائیز)

 

شکوه از پروردگار

بلبلی    کنج     قفس     با    ناله های     زار زار

گوئیا    دارد    هزاران     شکوه    از     پروردگار

آشیانم    گوشه ی    باغی    پر  از    آلاله   بود

وه  چه   آمد    بر   سر    آلاله های    بی شمار

فرصتی   شاید   نباشد   تا   دهم   شرح   فراق

بر   سرم    یارب   چه   آمد  از  زمستان  تا  بهار

بال   پروازم   شکست  و   باغبان   دلشاد    شد

در عجب هستم که او را با من  مسکین  چه کار؟

دل  به  تنگ  آمد    از  این  زندان  به نام  زندگی

بس  که  نفرت    دارم  از   بازیچه های    روزگار

با  تمنا    زنده     بودن     خوار    میسازد     مرا

همنشین    گل    چرا   باید  نشیند   پیش   خار؟

نغمه هایم    بوی     غم  دارد   نمیداند   کسی

حال و    احوال     جدا   افتاده    از    دامان   یار

گر   چه   بلبل    با   غم   هجران  مدارا    میکند

شکوه  از   چرخ   فلک   دارد  هزاران    در هزار

جلیل چرخی(پائیز)


|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
:: ادامه مطلب ...
شعر غمگین عاشقانه
پنج شنبه 29 خرداد 1393 ساعت 10:49 | بازدید : 566 | نوشته ‌شده به دست afsoon | ( نظرات )

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کارت پستال درخواستی طراحان

من و تو  ای خوب من،دلبرو دلدار شديم

 


عاشق عشق،همون يار وفادار شديم


دل من تا به ابد در ره توست


ما برای عشق هم مجنون و بيمار شديم


من شدم فرهاد و تو  شيرين عاشق


برای به هم رسيدن هردو فداکار شديم


شايد اين عشق ما يه رويای زود گذره


توی عشق نخوابيديم بلکه ما بيدار شديم


از غم عشق نميشه اينطوري حرف بزنيم


ما برای عشق هم،هردومون بيدار شديم


يعنی راسته که ميگن عاشقا کورن؟


ما که تا به هم رسيديم هردو هوشيار شديم


عشق ما مثل يه گل باز شده


حالا ما از اون روزا مثل يه گلزار شديم


اين همه محبت رو نميشه آسون بخري


تا شديم عشق هم ما جزو اسرار شديم ...

 

 

 

همه چی روبه راهه  

همه چی روبه راهه

 

همه چی روبه راهه مثل روز سابق

تو هم دیگه منو نمی بینی توی خوابت

خودم میدونم که حرفی واسه گفتن نداری

کی فکرشو میکرد این همه حرف پشتم دراری

هرکی بهم میرسه میگیره سراغ تو ازم

منم مجبورم که جواب سوالشو ندم

آخه چی بگم؟ بگم ازش بی خبرم

از اون که همش از معرفتش دم میزدم

همون کسی که واسه من تنها بهونه بود

واسم تنها دلیل گریه شبونه بود

همش پیشم بود همه اونو با من دیدنش

اون که قسم میخورد فقط با من میپره

واسه خندهاش گریه هارو به جون خریدم

حتی میمردم یه بار غمو به روش نبینم

حالا من اینجام اون کجاس دور از من

رفتو یه بی آبرویی گذاشت رو دستم

انگار با یکی بهتر از من تو هم آغوشی

همه چیزو سپردی به دست فراموشی

دیگه جدیدا چهره منم غریبه واسه تو

لااقل وقتی که تنهایی سری بزن به خاطرات

تو میگفتی که دلت بی من میمیره انگار

با اشکات میریخت رو گونه ت ریمل چشات

گفتی اگه نباشیم عشقت وجود داره

حالا چطور باور کنم همش دروغ بوده

حالا تو که نیستی زندگیمو داغون میبینم

فقط با دارو خود زنی آروم میگیرم

خورد میشدم تا بشینه خنده رو لبت

اون وقت من با چشای خیس بشینم محو صورتت

بیا همه قضاوتا رو به خدا بسپاریم

بهم گفتن با کس دیگه خوش و بش داری

ما هم گوشمونو رو این حرفا راحت بستیم

فقط ساده دروغای تو رو باور کردیم

با ظاهر فریبنده ی خوب تو مردیم

اینقدر ساده بودیم که آخرش چوبشو خوردیم

اگه کنارمم نبودی باز به یاد تو بودم 

حتی وقتایی که بهتر از ما کنار تو بودن

عیبی نداره ما که بخیل نیستیم

ولی یه روز میاد که بدجوری زمین گیر شی

با همه ی حرفات نمیدونم ازت چی دارم

هنوز عاشقتم یا واقعا ازت بیزارم

تو با کلمه ی معرفت خیلی غریبی

مال همونا باش ما که ازت خیری ندیدیم

ای خدا خودت نگاه کن دوباره دلم گرفته

رفته از کنارم اما هنوز از دلم نرفته

بی خودی قسم میخورد که همیشه باهام میمونه

من شدم چشم انتظارو یه دیوونه کنج خونه

 

 
 

برو از رفتنت نميترسم


مرا نترسان

 

مدت هاست كه رفته اي

 

ان روزها كه شبها به انتظارت

 

كنار بنجره به تاريكي شب

 

خيره ميشدم وتو دست در دست

 

ديگري بودي

 

ومن به انتظار دست هايت

 

تاصبح ستاره ها را ميشمردم

 

وتو خندان از سادگيه من...

 

برو فقط برو ..ديگر

 

به انتظارت نمينشينم

 

نوشته شده توسط : amin12 | پنجشنبه بیست و دوم تیر 1391 | 19:24 | + | موضوع: شعرهای عاشقانه غمگین | آرشيو پيام ها

 

 

 

آنگاه که غرور کسی را له می کنی،

 

آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،

 

آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ،
می خواهم بدانم،
دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟
بسوی کدام قبله نماز می گزاری که دیگران نگزارده اند؟

 



:: برچسب‌ها: شعر غمگین عاشقانه ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
:: ادامه مطلب ...
متن هاي جالب و خواندني با شعرهای اموزنده
پنج شنبه 29 خرداد 1393 ساعت 10:35 | بازدید : 498 | نوشته ‌شده به دست afsoon | ( نظرات )

فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛

روبه روی یک آب نمای سنگی . پیرمرد از دختر پرسید :

 - غمگینی؟

 - نه .

 - مطمئنی ؟

 - نه .

 - چرا گریه می کنی ؟

 - دوستام منو دوست ندارن .

 - چرا ؟

 - چون قشنگ نیستم .

 - قبلا اینو به تو گفتن ؟

 - نه .

 - ولی تو قشنگ ترین

 دختری هستی که من تا

 حالا دیدم .

 - راست می گی ؟

 - از ته قلبم آره

 دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.

 چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛

عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!...

...............................................................................

 

این روزها دورم اما نزدیک نزدیکم ، ساکت اما پر از حرفم ، آرام اما غوغایی

 

ست درونم …. نشسته و میشمارم روزهای رفته و روزهای در پیش رو را و اینکه

 

چه صبور است این دل !! نمی دانم چه اصراری دارد در زنده نگه داشتن تمامشان!

 

نمی دانم .

 

آرامم میکند تنها، قدم های تنهایی اما با یادی از گذشته ها و صدایی که

 

 

میخواند و نگاهی رو به آسمان

 

 

نگاه میکنم این روزها …این روزها همه چیز را نگاه میکنم ... حتی او را !

............................................................

 

بابا نان ندارد

 

چشمان درشت تخته سیاه بدون پلک زدن ،من وهمشاگردی هایم رازیرنظرداشت.

 

معلم قصه گو،برقانون سیاه تخته نوشت:

 

بابانان داد،بابا نان دارد،ان مردامد،ان مردزیرباران امد.

 

کسی ازپشت نیمکت خاطرات نسل سوخته براشفت وگفت:

 

اقااجازه!چرادروغ می گویید؟

 

…معلم اواری از یخ بر وجودش قندیل شد و با کمی مکث،گفت:دروغ چرا؟

 

همکلاسی گفت :پدرم نان نداد،پدرم نان ندارد،پدرم رفت ،هرگزنیامد.

 

پدرم زیرباران رفت ودیگرنیامد.

 

سکوتی خشن برشهرک سردکلاس فائق شد.

 

معلم، تن لخت تخته را ازدروغ پاک کردوبازغالی که درجیبش داشت نوشت:

 

بابانان نداد،بابانیامد،بابازیرباران رفت وهرگزنیامد!...

...........................................................................

معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا…دخترک خودش را جمع و جور

 

کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای

 

لرزان گفت : بله خانم؟

 

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم

 

دخترک خیره شد و داد زد : ((چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو

 

سیاه و پاره نکن ؟ ها؟فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی

 

بی انظباطش باهاش صحبت کنم ))

 

دخترک چانه لرزانش را جمع کرد …بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :

 

خانوم …مادم مریضه … اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن … اونوقت

 

میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد …اونوقت میشه

 

 برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه … اونوقت …

 

اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم

 

رو پاک نکنم و توش بنویسم …

 

اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم …

 

معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا …

 

و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد ...

 

......................................................

 

پیرمرد همسایه آلزایمر دارد ...

 

دیروز زیادی شلوغش کرده بودند

 

او فقط فراموش کرده بود

 

از خواب بیدار شود …!

 

 

 

دلتنگم،

 

مثل مادر بی سوادی

 

که دلش هوای بچه اش را کرده

 

ولی بلد نیست شماره اش را بگیره...

 


گنجشک می خندید به اینکه چرا هر روز

 

بی هیچ پولی برایش دانه می پاشم…

 

من می گریستم به اینکه حتی او هم

 

محبت مرا از سادگی ام می پندارد...

..................................................................

 

  • مرد مقدس

 

شیطانی به شیطان دیگر گفت: آن مرد مقدس متواضع رانگاه کن که در جاده راه

 


می رود. دراین فکرم که به سراغش بروم و روحش را در اختیار بگیرم…!

 


رفیقش گفت: به حرفت گوش نمی دهد…تنها به چیزهای مقدس می اندیشد.

 


اما شیطان دیگر، بدون توجه به این حرف خود را به شکل ملک مقرب جبرئیل دراورد و در

 

برابر مرد ظاهر شد.

 


گفت: آمده ام به تو کمک کنم.

 


مرد مقدس گفت: باید من را با شخص دیگری اشتباه گرفته باشی… من در زندگی ام

 

کاری نکرده ام که سزاوار توجه یک فرشته باشم.

 


و به راه خود ادامه داد، بی آنکه هرگز بداند از چه چیزی گریخته است….!

 

*

 

  • مرد پلید

 

مرد پلیدی، درآستانه مرگ، کنار دروازه ی دوزخ به فرشته ای برمی خورد.!

 


فرشته به او می گوید: فقط کافی است در زندگی ات یک کار خوب انجام داده باشی، و

 

همان یاری ات می کند. خوب فکر کن.

 


مرد به یاد می آورد که یک بار، هنگامی که در جنگلی راه می رفت، عنکبوتی را سر راهش

 

 

دید و راهش را کج کرد تا آن را له نکند.

 

 


فرشته لبخند می زند و تار عنکبوتی از آسمان فرود می آید. تا مرد بتواند از راه آن به

 

 

بهشت صعود کند. گروهی از محکومان دیگر نیز از تار عنکبوت استفاده می کنند و شروع

 

 

می کنند به بالا رفتن از آن. اما مرد، از ترس پاره شدن تار، به سوی آنها برمی گردد و آنها

 

 

 

را هل می دهد. در همین لحظه، تار پاره می شود، و مرد بار دیگر به دوزخ برمی گردد…

 

 


صدای فرشته را می شنود که: افسوس، خودخواهی ات تنها کار خوبی را

که

انجام داده

 

 

 

بودی، به پلیدی تبدیل کرد…!

 

 

*

 

*

 

  • شوالیه

 

شوالیه ای به دوستش گفت: بیا به کوهستانی برویم که خداوند در آنجا سکنی دارد. می

خواهم ثابت کنم که خدا فقط بلد استاز ما چیزی بخواهد، در حالی که خودش به خاطر ما

 

کاری نمی کند.

 


دیگری گفت: من هم می آیم تا ایمانم را نشان بدهم.!


همان شب به قله کوه رسیدند… و از درون تاریکی آوایی را شنیدند: سنگ های روی زمین

 

را بر پشت اسبانتان بگذارید.


شوالیه ی اول گفت: دیدی؟! بعد از این کوهنوردی، می خواهد بار سنگین تری را هم با

 

خود ببریم. من که اطاعت نمی کنم.


اما شوالیه ی دوم به دستور عمل کرد. هنگام برگشت، سپیده دم بود، و نخستین پرتوهای

 

آفتاب بر سنگ های شوالیه ی پارسا تابید: الماس ناب بودند.

 


استاد می گوید: تصمیم های خداوند اسرارآمیز، اما همواره به سود ماست.!

 

 

 

 



:: برچسب‌ها: متن هاي جالب و خواندني با شعرهای اموزنده ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
:: ادامه مطلب ...
شعرهای دلگیر شعر دل تنگی
پنج شنبه 22 خرداد 1393 ساعت 12:38 | بازدید : 495 | نوشته ‌شده به دست afsoon | ( نظرات )

دل دنیا رو خون کردی که اینجور تو رفتی

تموم دل خوشی هامو تو با رفتن گرفتی

مثل قصه یه عشق تازه بودی

مثل افسانه بی اندازه بودی

 

 

 

امشب بهم خبر دادند یکی از دوستانم برای همیشه از جمع ما رفت.

مائده فقط 26 سال داشت و تازه اول راه بود، اول راه آرزوهای بزرگش...

تازه داشت آماده میشد تا همراه با همسرش برای ادامه تحصیل به پیش خواهرش بره ولی افسوس که ...

و طفلک مرجان همیشه باید چشم انتظار خواهر کوچیکش بمونه 

خدایا تو این چند ماه این دومین داغی بود دیدم ولی سخترین ...

هنوز خبر فوت شوهر عمه ام نتونستم به محمود بدم که مائده هم...

وقتی یاده خاطراتمون می افتم دلم می گیره وقتی یادش می افتم که چه زندگی سختی داشت و تازه به آرامش رسیده بود...

مائده برای همیشه رفت، رفت و مادرش رو تنها گذاشت، همسرشو تنها گذاشت

رفت تا از این به بعد کنار پدرش باشه، رفت تا دیگه هیچ غصه ای تو زندگیش نداشته باشه

مائده رفت ولی یه عالمه غم رو دل همه ما نشوند.

 

 

آخه یادش بخیر همیشه عاشق آهنگ های سیاوش بود.

 

 

 

و الآن می دونم مائده کنار پدرش به آرامش و شادی دائمی رسیده...

 

 

یکی باید بگه  

یکی بیاد به من بگه این زندگی معنیش چیه

یا که دل من از کجا بپرسه که یارش کیه

خواستم برات بخونمو شرمنده کردی دلمو

اما دلم شکست نخورد بازم میگفت که یار ما

اون روز که عاشقم شدی از رفتن حرفی نزدی

جاده خوشبختی مون و میگفتی که خوب بلدی

اون روز که تنها میشدم دلم میگفت ای آسمون

خسته شدم از این زمون دلم نمیخواد تو نمون

همیشه با تو  

 

 
 

 دلم برايت تنگ مي شود


گرچه اينجا نيستي


هر جا مي روم


يا هر كار مي كنم


صورت تو را در خيال مي بينم


و دلم برايت تنگ مي شود


دلم براي همه چيز گفتن با تو تنگ مي شود


دلم براي همه چيز نشان دادن به تو تنگ مي شود


دلم براي چشم هايمان تنگ مي شود كه


پنهاني به هم دل مي دادند


دلم براي نوازشت تنگ مي شود


دلم براي هيجاني كه با هم داشتيم تنگ مي شود


دلم براي همه چيزهايي كه با هم سهيم بوديم تنگ مي شود


دلتنگي براي تو را دوست ندارم


احساس سرد و تنهايي است


كاش مي توانستم با تو باشم


همين حالا


تا گرماي عشق ما


برف هاي زمستان را آب كند


اما چون نمي توانم


همين حالا با تو باشم


ناچارم به روياي زماني كه


دوباره با هم خواهيم بود


قانع باشم.


هميشه با تو ...


 

 

 

عشق را  

love

من عشق را در تو

تو را در دل

دل را در موقع تپیدن

و تپیدن را به خاطر تو دوست دارم

من غم را در سکوت

سکوت را در شب

شب را در بستر

و بستر را برای اندیشیدن به خاطر تو دوست دارم

من بهار را به خاطر شکوفه هایش

زندگی را به خاطر زیبایی اش

و زیبایی اش را به خاطر تو دوست دارم

من دنیا را به خاطر خدایش خدایی که تو را خلق کرد دوست دارم

 

 

عشق  

میگن هیچ عشقی تو دنیا مثه عشق اولی نیس

میگذره یه عمری اما ازخیالت رفتنی نیس

داغ هیشکی مثه اون که پس میزنتت نیس

چه بده تنهاشی وقتی کسی هم قدمت نیس

عکس

ته دیگ عشق اول را هر چقدر که بسابی

چه با اسکاج دوست داشتن های بعدی

 چه با سیم ظرفشویی عاشق شدن های بعدی

از دلـت پاک نمی شود

 

 

قسم عاشقانه  

قسم خوردم که پا به پای تو مسیر جاده عشق را بپویم

اما جاده عشق همراهی نمی کند

قسم خوردم که همراه تو آرامش دریای عشق را حس کنم

اما دریای عشق سرابی بیش نبود

قسم خوردم تا لحظه مرگ ، عشقی جز تو در قلبم نباشد

اما حس می کنم تو عشقم را فراموش کرده ای

قسم خوردم تنها امید قلب بیقرارم ، نگاه چشمهای مهربانت باشد

اما تو نگاه زیبایت را از من دیوانه پنهان می کنی

قسم خوردم تا آخرین نفس دوستت بدارم و عاشقت باشم

اما می دانم که تو دیگر دوستم نداری

قسم خوردم جز عشق تو ، هیچ عشقی را به سراچه قلبم راه ندهم

اما فهمیدم که تو معنای عشق مرا از یاد برده ای

قسم خوردم از غم عشق تو دیوانه شوم و بمیرم

اما فهمیدم که حتی برای مردن هم خیلی دیر شده خیلی !

شاید هیچ وقت احساس مرا درک نکنی و عشق مرا نادیده بگیری

اما سوگند یک عاشق ، هرگز شکستنی نیست

پس باز هم قسم می خورم که هرگز و هرگز سوگندهایم را نشکنم

و تا پای جان عاشق بمانم و عاشق بمیرم



می دانم کوله ام سنگین و دلم غمگین است

اما تو دلواپس نباش...نیامدم که بمانم

 

 

عشق  

هزار و یک شب
اي سكوتت مثنوي خوان شب تنهايي ام
اي دليل عاشقي هاي علت رسوايي ام
اي تو غايب در سكوت و گريه و بيماري ام
در سكوت و خلوتت عمر و نفس مي نامي ام ؟
اي شكوه لحظه عاشق شدن ، سوداي من
كي حقيقت مي شوي زيباترين روياي من ؟
اي تو شيرين تر زليلي ، اي جنون عاقلان
در هزار و يك شبم چون قصه اي يك شب بمان
پاسخ هر چه نمي دانم ، نمي دانم چرا
از گناه كرده ات معذور ميدارم تورا
نه نگو ، نه گفتنت فرياد عاشق بودن است
راه كو؟ پاي دلم آماده پيمودن است
اي كه گفتي در خيالت ره نبود هرگز مرا
پس زدي با دست لرزان پس چرا دست مرا؟
گرچه گفتي من نمي خواهم تو را اما بدان
از نگاه عاشقت خواندم كه مي گفتي بمان ...

 

 

از تو دلگیرم  

 


تو رو قد خدا می خاستم اما

چرا تنهام گذاشتی با یه دعوا

من که دلداده بودم به دل تو

یعنی دروغ بودش تموم حرفات

ترسیدم بری ... گذاشتی رفتی

من و گذاشتیتوی غم و سختی

چجور دلت اومدمنو سوزوندی

حتی یه حرف راست بهم نگفتی

از تو دلگیرم

از عاشقی سیرم

درسته بی تو میمیرم ولی این دفه میرم

***

از تو دلگیرم

از عاشقی سیرم

درسته بی تو میمیرم ولی این دفه میرم

 

***

تموم لحظه هام بیهوده سر شد

فقط به پای بیکسیم هدر شد

چه اشتباهی کرده بود دل من

یه کاری کردی قلبم در به در شد

ترسیدم بری ... گذاشتی رفتی

من و گذاشتیتوی غم و سختی

چجور دلت اومدمنو سوزوندی

حتی یه حرف راست بهم نگفتی

***

از تو دلگیرم

از عاشقی سیرم

درسته بی تو میمیرم ولی این دفه میرم   

 

 

*******دو خط مانده به تنهایی *****  

*******دو خط مانده به تنهایی *****

من که رفتم بنویسید دمش گرم نبود

بنویسید صدا بود ولی نرم نبود

خانه در خاک خدا داشت ، تماشایی بود

بنویسید دو خط مانده به تنهایی بود

بنویسید که با ماه ،کبوتر می چید

از لب زاغچه ها بوسهء باور می چید

بنویسید که با چلچله ها الفت داشت

اهل دل بود وَ با فاصله ها نسبت داشت

دلش از زمزمهء نور عطش می بارید

ریشه در ماه ، ولی روی زمین می جوشید

بنویسید زبان داشت ولی لال نشد

بنویسید که پوسید ولی کال نشد

پُرِ طوفان غزل بود ولی سیل نداشت

بنویسید که دل داشت ولی میل نداشت

پنجه بر پنجرهء روشن فردا می زد

وسعت حوصله اش طعنه به دریا می زد

بنویسید به قانونِ عطش ، آب نداد

و کسی کودک احساسش را تاب نداد

سرد و سرما زده از سمت کویر آمده بود

کودکی بود که در هیاتِ پیر آمده بود

تا صدای دل خود چند تپش فاصله داشت

گاه با فلسفهء عشق کمی مسئله داشت........

 

 

 

قول می دم این آخریشه!  

 

 

 

رو لبات ترانه داری

 

حرف عاشقانه داری

 

توی سرمای زمستون

 

عشق جاودانه داری

 

تو سکوتتو شکستی

 

گفتی هر چیزی که خواستی

 

خوبه که عاشقش هستی

 

عهد و عاشقونه بستی

 

کاشکی عاشقش بمونی

 

شعراتو براش بخونی

 

قول بدی تنهاش نذاری

 

کسی رو به جاش نیاری

 

بمونی پای رفاقت

 

تن ندی باز به خیانت

 

دلی رو نشکنی بازم

 

نگی بازم بی نیازم

 

شاید اون ساده نباشه

 

نفرینش تو رو بپاشه

 

مثه من نگذره ساده

 

نره با پای پیاده

 

شاید عمرتو بگیره

 

دلت از غصه بمیره

 

واسه ی خودت دعا کن

 

تنهایی ها رو رها کن

 

عاشقانه بندگی کن

 

واسه عشقت زندگی کن

 

عهدو با خدا شکستم

 

پای شعر تو نشستم

 

قول می دم این آخریشه

 

زنده باشی تا همیشه

 

 

عاشقان  

می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست

 

آنچـــــنان که تارو پود قلب من از هــــم گسست

 

می روم با زخم هـــــایی مانده از یک سال سرد

 

آن همه برفی که آمـــــد آشـــــــیانم را شکست

 

می روم اما نگویــــــــی بی وفــــــا بود و نمــــاند

 

از هجوم سایه هــــا دیگر نگــــــاهم خسته است

 

راســــــتی : یادت بمــــــــاند از گـناه چشم تو

 

تاول غــــــربت به روی باغ احســــــاسم نشست

 

طـــــــرح ویران کـــردنم اما عجیب و ســــــاده بود

 

روی جلد خاطــــراتم دست طوفــــــان نقش بست

 

 

جدای  

خیلی دلم گرفته از اینهمه جدایی

 

گذشت قدیما حالا من کجا تو کجایی

 

خیلی گرفتس حالم همش دلم می گیره

 

اونقد قدم میزنم تا نفسم بگیره

 

هرجا میرم به فکرتم فکرت برا دلم بسه

 

میخوام همش صدات کنم اسمت برام مقدسه

 

میمیرم ولم کنی بری فراموشم کنی

 

با بی کسی و انتظار بری هماغوشم کنی

 

بی من نرو تنهام نذار بی کسیمو یادم نیار

 

واسه تو داره جون میده این دل تنگ و بیقرار

 

بی تو هوای این اتاق همیشه سرد و ساکته

 

در پیش چشمای تو و پیش نگاه پاکته

 

فکرت برا دلم بسه

 

بی من نرو تنهام نذار بی کسیمو یادم نیار

 

واسه تو داره جون میده این دل تنگ و بیقرار

 

بی تو هوای این اتاق همیشه سرد و ساکته

 

در پیش چشمای تو و پیش نگاه پاکته

 

بی من نرو تنهام نذار بی کسیمو یادم نیار

 

واسه تو داره جون میده این دل تنگ و بیقرار

 

بی تو هوای این اتاق همیشه سرد و ساکته

 

در پیش چشمای تو و پیش نگاه پاکته

 

 

دل من  


 

سالها رفت و هنوز

یک نفر نیست بپرسد از من

 که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟

صبح تا نیمه ی شب منتظری

همه جا می نگری

گاه با ماه سخن می گویی

گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی

راستی گمشده ات کیست؟

کجاست؟

صدفی در دریا است؟

نوری از روزنه فرداهاست

یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست

 

 

 

سکوت عجیبی دارد اینجا ...  

 
سکوت عجیبی دارد اینجا ...

دیگر تنها من مانده ام و خیال بودنت

خنده هایت و نوشته هایی که ...

با خود چه کرده ای !!!؟؟؟

با من چه می کنی !!!؟؟؟

دلم برایت تنگ می شود وقتی می خوانمت 

وقتی بلند بلند می خوانمت 

تنهایی عجیبی است ، دیوانه ام می کند گاهی !!!

وقتی می دانم دیگر برق چشمانت را توان دیدن نیست ...

کاش اینجا بودی، درست روبروی من !!!

سکوت می کردیم و در آن سکوت می خواندیم همدیگر ...

 

 
 
 

 

سلام  

 سلام بهونه قشنگ من برای زندگی

آره باز منم همون دیوونه ی همیشگی

فدای مهربونیات چه مکنی با سرنوشت

دلم برات تنگ شده بود این نامه رو واست نوشت

حال من رو اگه بخوای رنگ گلای قالیه

جای نگاهت بد جوری تو صحن چشمام خالیه

ابرا همه پیش منن اینجا هوا پر از غمه

از غصه هام هر چی بگم جون خودت بازم کمه

دیشب دلم گرفته بود رفتم کنار آسمون

فریاد زدم یا تو بیا یا من و پیشت برسون

فدای تو! نمی دونی بی تو چه دردی کشیدم

حقیقت رو واست بگم به آخر خط رسیدم

رفتی و من تنها شدم با غصه های زندگی

قسمت تو سفر شد و قسمت من آوارگی

نمی دونی چه قدر دلم تنگه برای دیدنت

برای مهربونیات نوازشات بوسیدنت

به خاطرت مونده یکی همیشه چشم به راهته

یه قلب تنها و کبود هلاک یه نگاهته

من می دونم همین روزا عشق من از یادت میره

بعدش خبر میدن بیا که داره دوستت میمیره

روزات بلنده یا کوتاه دوست شدی اونجا با کسی

بیشتر از این من و نذار تو غصه و دلواپسی

یه وقت من و گم نکنی تو دود اون شهر غریب

یه سرزمین غربته با صد نیرنگ و فریب

فدای تو یه وقت شبا بی خوابی خستت نکنه

غم غریبی عزیزم زرد و شکستت نکنه



:: برچسب‌ها: شعرهای دلگیر شعر دل تنگی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
:: ادامه مطلب ...
شعرهای عاشقانه تک بیتی
چهار شنبه 21 خرداد 1393 ساعت 17:7 | بازدید : 506 | نوشته ‌شده به دست afsoon | ( نظرات )

 

 

 

 

اگر مرگم به نامردی نگیرد

 



مرا مهر تو در دل جاودانی ست

وگر عمرم به ناکامی سر آید

تو را دارم که مرگم زندگانی ست
-------------

اس ام اس های عاشقانه
هرچه دلم را خالی میکنم باز پر میشود از تو

چه برکتی دارد دوست داشتنت . . .
--------------


فرض کن در آغوشت می مُردم

و مرا همانجا دفن می کردی

چه دلپذیر اگر

فشارِ قبر را بیشتر کنی!
---------------

چایت را تلخ نخور

یکبار صدایم کن تمام قندهای دلم را برایت آب میکنم . .
-----------

ر


از پَسِ این همه برف

که در دلم بارید

بوی تو می آید

گل کاشتی بهار !

 

"شهاب مقربین"

---------------

زیباترین شعرهای عاشقانه بهار

 

 

 
 
بهترین سوژه


تابلو ؛ نقاش را ثروتمند کرد.

شعر شاعر، به چند زبان ترجمه شد.

کارگردان جایزه ها را درو کرد...

و هنوز سر همان چهار راه، واکس میزند

کودکی که بهترین سوژه بود!
--------------

مطلب پیشنهادی:

حتما بیبینید عکسی را که؛

عکاس را میلیاردر کرد!


اما هنوز جیغ می زند

دختری داغداری که سوژه ای عکس بود!!
---------------

 

 

عجب هوایی داری!

 

هوایت که به سرم میزند ،

دیگر در هیچ  هوایی نمیتوانم نفس بکشم!!

 

عحب نفس گیر است هوای دور از تو بودن !!!

 

 

 


گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق

ساکن شود ، بدیدم و مشتاق تر شدم

 



 

 


چه تفاوت عمیقیست

بین تنهایی قبل از نبودنت و

تنهایی پس از نبودنت.....

 

 

خوش به حال باد

گونه هایت را لمس می کند

و هیچ کس از او نمی پرسد که با تو چه نسبتی دارد!

کاش مرا باد می آفریدند

تو را برگ درختی خلق می کردند؛

عشق بازی برگ و باد را دیده ای؟!

در هم می پیچند و عاشق تر می شوند...

 

 

 

عاشقانه

اگر دریای دل آبی ست                                           تویی فانوس زیبایش
اگر آیینه یک دنیاست                                               تویی معنای دنیایش


***


تو یعنی یک شقایق را                                          به یک پروانه بخشیدن
تویعنی از سحر تا شب                                         به زیبایی درخشیدن


***


تویعنی یک کبوتر را                                            زتنهایی رها کردن
خدای آسمان ها را                                             به آرامی صدا کردن

شهر زیبایی از شاملو r

 

 

لمس تن تو

شهوت است و گناه

حتی اگر خدا عقدمان را ببندد...

داغی لبت جهنم من است

حتی اگر فرشتگان سرود نیکبختی بخوانند...

 
پروانه نیستم اما


سال‌هاست دور خودم می‌چرخم وُ


می‌سوزم.




رفتن‌َت در من


شمعی روشن کرده است انگار!


(رضا کاظمی)

شعر زیبای دردواره ها از قیصر امین پور

 

دردهای من

جامه نیستند

تا ز تن در آورم

چامه و چکامه نیستند

تا به رشته ی سخن درآورم

نعره نیستند

تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی

دردهای من نهفتنی است

كاش قلبم درد پنهاني نداشت

    چهره ام هرگز پريشاني نداشت

        كــــاش برگ  آخر تقويم عشق

            خبر از يك روز باراني نداشت

                كاش مي شد راه سخت عشق را

                    بي خطر پيمود و قرباني نداشت

                        كاش ميشد عشق را تفسير كرد

                            دست و پاي عشق را زنجير كرد

 


 

 
زیباترین شعرم برای او:
 
 
 
من تمـــــام شــــــــعرهایم را


در وصــــــــف نیامدنت ســـــــــــــروده ام !


و اگر یــــــــــک روز ناگهـــــــــــان ناباورنه ســــــــر برسی

...

دســـــــــت خالی ,حیرت زده


از شاعر بودن استعفا خواهم داد!


نقــــــاش میشوم


تا ابدیت نقش پرواز را


بر میله های تمام قفس های دنیـــــــا


خواهـــــــم کشید.
 
 
 

زیباترین شعر قیصر امین پور

 

من از عهد آدم تو را دوست دارم

از آغاز عالم تو را دوست دارم

چه شبها من و آسمان تا دم صبح

سرودیم نم نم: تو را دوست دارم

نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی!

عشـق یعنـی...!

عشق

 

 

عشق یعنی مستی و دیوانگی

 


عشق یعنی با جهان بیگانگی

 


عشق یعنی شب نخفتن تا سحر

 


عشق یعنی سجده با چشمان تر

 


عشق یعنی سر به دار آویختن

 


عشق یعنی اشک حسرت ریختن

 


  عشق یعنی درجهان رسوا شدن

 


عشق یعنی سُست و بی پروا شدن

 


عشق یعنی سوختن با ساختن

 


عشق یعنی زندگی را باختن

 

 

 

 

گزینه های من
 
من خسته ام از اینکه هر روز فقط باشم
 
از اینکه عده ای سیب های یک درخت را به تاراج ببرند ولی من هنوز سیب سرخ بالای درخت را حتی بو هم نکره ام
 
باور نمیکنید دستانم را بو کنید
بوی سیب نمیدهد
بوی نم دارد
نم باران دیروز است


دستور زبان عشق


 

دست عشق از دامن دل دور باد!


می‌توان آیا به دل دستور داد؟

 


 

می‌توان آیا به دریا حكم كرد


كه دلت را یادی از ساحل مباد؟

 


 

موج را آیا توان فرمود: ایست!


باد را فرمود: باید ایستاد؟

 

 

 

آنكه دستور زبان عشق را

 

بی‌گزاره در نهاد ما نهاد

 

خوب می‌دانست تیغ تیز را


در كف مستی نمی‌بایست داد

 

 


مفهوم عشق در علوم مختلف

از استاد دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت:معرفت خداست .

 

از استاد هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت:نقطه ای که حول نقطه ی قلب جوان میگردد .

 

از استاد تاریخ پرسیدن عشق چیست؟ گفت:سقوط سلسله ی قلب جوان .

این ترانه بوی نان نمی دهد

بوی حرف دیگران نمی دهد

سفره ی دلم دوباره باز شد

سفره ای که بوی نان نمی دهد

نامه ای که ساده وصمیمی است

بوی شعر و داستان نمی دهد:

... با سلام و آرزوی طول عمر

که زمانه این زمان نمی دهد


 

 

ز دستم بر نمی‌خیزد که یک دم بی تو بنشینم

بجز رویت نمی‌خواهم که روی هیچ کس بینم

 

من اول روز دانستم که با شیرین درافتادم

که چون فرهاد باید شست دست از جان شیرینم

 

تو را من دوست می‌دارم خلاف هر که در عالم

اگر طعنه است در عقلم اگر رخنه است در دینم

 

و گر شمشیر برگیری سپر پیشت بیندازم

که بی شمشیر خود کشتی به ساعدهای سیمینم

 

برآی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد

که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم

 

ز اول هستی آوردم قفای نیستی خوردم

کنون امید بخشایش همی‌دارم که مسکینم

 

دلی چون شمع می‌باید که بر جانم ببخشاید

که جز وی کس نمی‌بینم که می‌سوزد به بالینم

 

تو همچون گل ز خندیدن لبت با هم نمی‌آید

روا داری که من بلبل چو بوتیمار بنشینم؟

 

رقیب انگشت می‌خاید که سعدی چشم بر هم نه

مترس ای باغبان از گل که می‌بینم نمی‌چینم


 

اگر عشق نبود


از غم خبری نبود اگر عشق نبود


دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود؟

 



بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود


این دایره‌ی کبود، اگر عشق نبود

 



از آینه‌ها غبار خاموشی را


عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود؟

 



در سینه‌ی هر سنگ دلی در تپش است


از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟

 



دختر ۵ ساله‌ای از برادرش پرسید :معنی عشق چیست ؟؟

برادرش جواب داد :
عشق یعنی تو هر روز شكلات من را ، از كوله پشتی مدرسه‌ام بر میداری ،
و من هر روز بازهم شكلاتم را همانجا میگذارم

 


:: برچسب‌ها: شعرهای عاشقانه تک بیتی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
:: ادامه مطلب ...
دلگيرم شعر تنهایی نفس سوگند
چهار شنبه 21 خرداد 1393 ساعت 12:44 | بازدید : 587 | نوشته ‌شده به دست afsoon | ( نظرات )

امان از دنياي بيمعرفت امان از نداني امان از بي اماني

 

دلگیرم

 

 

 

ولی نمی دانم چرا

 

 

 

نمی دانم تا به کی درون سینه ناله های خاموشم را به قبرستان خاطره ها بفرستم

 

 

 

دلگیرم از خودم که نمی دانم این همه دلتنگی چه دلیلی دارد

 

 

 

شاید توانایی شاد زیستن در من به وسیله ی دلهره از بین رفته

 

 

 

دلگیرم

 

 

 

بدون دلیلی که ذهن مرا متوجه احساسم کند

 

 

 

شاید از خودم دلگیرم

 

 

 

شاید از افسانه های شاد زیستن دلگیرم

 

 

 

نمی دانم

 

 

 

شاید از تولد خاطره هایی که روی آلبوم آنها را خاکستر زمان پوشانده دلگیرم

 

 

 

شاید از غم هایی که خاطرم را به درد می آورند

 

 

 

و شاید هم از نفس های بیهوده ای که صبح را به شام می رسانند

 

 

 

دلگیرم

 

 

 

شاید از دلگیر بودن لحظه های دلتنگی ....

 

 

 

شاید هم نمی دانم

..............................................................

 

سیرم از زندگی و از همه كس دلگیرم

 



 

آخر از این همه دلگیری و غم می میرم

 



 

پرم از رنج و شكستن، ‌دل خوش سیری چند ؟

 



 

دیگر از آمد و رفت نفسم هم سیرم

 



 

هر كه آمد، دل تنهای مرا زخمی كرد

 



 

بی سبب نیست كه روی از همه كس می گیرم

 



 

تلخی زخم زبان و غم بی مهری ها

 



 

اینچنین كرده در آیینه هستی پیرم

 



 

بس كه تنهایم و بی همنفس و بی همراه

 



 

روزگاریست كه چون سایه بی تصویرم

 



 

دلم آنقدر گرفته است، خدا می داند

 



دیگر از دست دلم هم به خدا دلگیرم!

 

.

از آدمها دلگیرم...چون !!!
آدمها چه موجوداتی دلگیری هستند


وقتی سوزنشان را نخ میکنی


تا برایت دروغ ببافند ...


چقدر میچسبد سیگارت را در گوشه ای بکشی


و هیچ کس با خنده های تو / به عقده هایش پی نبرد



از آدم ها دلگیرم


که خوب های خودشان را از بد ِ تو / مو شکافی میکنند


و بد هایشان را در جیب های لباس هایی


که دیگر از پوشیدنش خجالت میکشند / پنهان میکنند


از اینکه ژست یک کشیش را میگیرند وقتی هوای اعتراف داری


و درد هایت را که میشنوند


خیالشان راحت میشود هنوز میتوانند کمی خودشان را از تو / کشیش تر ببینند



از آدم ها دلگیرم


وقتی تمام دنیایشان اثبات کردن است


همین که گیرت بیاورند


تمام آنچه را که نمی توانند به خورد ِ خودشان دهند به تو اثبات می کنند


به کسی غیر از خود / برتری هایشان را آویزان کنند


تا از دور به کلکسیون افتخاراتشان نگاه کنند


و هر بار که ایمانشان را از دست دهند / آنقدر امین حسابت میکنند


که تو را گواه میگیرند


ایمانشان که پروار شد با طعنه میگویند :


این اعتماد به نفس را که از سر راه نیاورده ام


از آدم ها عجیب دلگیرم


از اینکه صفت هایشان را در ذهنشان آماده کرده اند


و منتظر مانده اند تا تکان بخوری و ببینند به کدام صفت مینشینی


و تو را هی توصیف کنند ... هی توصیف کنند ... هی توصیف کنند


خنده ات بگیرد که چقدر شبیه‌شان نیستی


دردشان بیاید ... و انتقامش را از تو بگیرند ...


تا دیگر به آنها این حس را ندهی که کسی وجود دارد که شبیه‌شان نیست


از آدم ها دلگیرم


که گرم میبوسند و دعوت میکنند


سرد دست میدهند و به چمدانت نگاه میکنند


دلت ....


دلت که از تمام دنیا گرفته باشد / تنها به درد بازگشت به زادگاهت میخوری


دلم گرفته است ... همین را هم میخوانند و باز خودشان


را آن مسافر آخر قصه حساب میکنند

 



:: برچسب‌ها: دلگيرم شعر تنهایی نفس سوگند ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
:: ادامه مطلب ...
خسته دنیام شعرهای عاشقانه
یک شنبه 4 خرداد 1393 ساعت 11:56 | بازدید : 567 | نوشته ‌شده به دست afsoon | ( نظرات )

 

  1.  دلم خيلي گرفته خدايا چيكار كنم از كجا برم به كجا برسم زندگيم خيلي بلاتكليفه دوست دارم منم به ارزوهام برسم اما چطوري با اين ادمايي كه كنارم هست بجز مرگ نميتونم به جاي ديگه اي برسم تنهام كدوم راه و برم تا به مقصدم برسم اخه مقصدي هم ندارم
  2. كجا برم كجا هر جا برم تنهام از كجا زندگيم و پيدا كنم بعضي وقتا
  3. دلم ميخواد خودگشي كنم و خودم و راحت كنم اخه مشكل اينجاست دلشو ندارم
  4. چه صبورم من چه با تحملم هر چي سرم مياد تقصر خودمه
  5. اگه 7 سال پيش مرده بودم الان اينطور نبود
  6. نميدونم چرا اينطور تنبلم  حتي قرص مرگ هم خريدم اما نتونستم بخورم احساس ميكنم
  7. خيلي تنبلم ادم بي عرضه ايي هستم
  8. بخار بي عرضه بودنم از زمين و زمان دلگيرم
  9. نميدونم از كي كمك بخوام برم به كي بگم نه خانواده بافهمي دارم
  10. نه دوستان رازداري چقد بده تنها باشي بغض جلو گلوتو بگيره و
  11. نتوني گريه كني اه خدايا چقد تنهام چقد
  12. و خدا تو چقد باصبري در برابر نفهم بودن انسانهايت
  13. اشتباه نكنيد من شكست عشقي نخورده ام از عشق هم خوشم نمياد

 

 

 

 

تو از باغ گل نرگس فریبا تری

ز لبخند خورشید زیبا تری

تو آن شعر نابی که حافظ سرود

ولی از غزل هم تو گویاتری...!!!

 

 

 

میگویند : به زنان نباید بال و پر داد میپرد!!!

اما زنان فقط پروازهای عاشقانه را دوست دارند!!!(بی دلیل نمیپرند)

میگویند : به زن نگویید دوستت دارم خودش را میگیرد!!!

اما زنان فقط دستان عشقشان را میگیرند و میگویند دوستشان دارند!!!

میگویند : به زنان نباید توجه زیاد کرد خودشان را گم میکنند!!!

اما زنان وقتی کم توجهی میکنند که عشقشان بی توجهی کند!!!

 

 

 

هیچگاه به دنبال صورت زیبا نباشید

 روزی پیر خواهد شد!!!

هیچگاه به دنبال پوست خوب نباشید

روزی چروک خواهد شد!!!

هیچگاه به دنبال اندام خوب نباشید

روزی عوض خواهد شد!!!

هیچگاه به دنبال موی زیبا نباشید

روزی سپید خواهد شد!!!

در عوض بدنبال قلبی وفادار باشید

که تا ابد دوستتان خواهد داشت...

 

 

مخاطب خاص اگه خاص باشــه!!!

لازم نیست که شما دورش رو از این و اون خلوت کنی

خودش واسه بودن شمــا جـــا بــاز میکنه

لازم نیست هر کســی رو توجیح کنیــد

که ایــشون مال شماست!!!

خودش تورو به همه دنیــــا نشون میده

و میــگه این مال منه!!!

لازم نیــست به فکر رفتنش باشید

خودش به شما ثابت میــکنه که اومده بمــونه!!!

 

 

با کسی رابطه ی احساسی برقرار کن که

نه تنها افتخار میکنه که تو رو داره

بلکه حاضره هر ریسکی رو بکنه

که فقط کنار تو باشه!!!



 

 

 

 

 

به خیــــــــال خودت زیر آبــی زدی و رفتی

اما حواست نبود دقیـــــقا منتظر همیـــــن حرکتت بـــــودم!!!

کیـــــــــــــــش مــــــــــــــات

 

 

فکــــر بودنـت دیـــوانه ام می کنـــد ...

آخ اگــر باشــی ...

برایــت دیوانگـــی را تمام خواهـم کــرد!!!

 

 

پدر دست هایت را دوست دارم

دست هایت بوی خدا

بوی عشق بوی امید می دهند

•.•.•.•.•.•.•  اس ام اس تبریک روز مرد  •.•.•.•.•.•.•

نه فقط بنــده به ذات ازلـی میـــنازد

نــاشر حکم ولایت به ولی مینــازد

گر بنازد به علی شیعه ندارد عجبی

عجب اینجاســت خدا هم به علی مینازد!!!


•.•.•.•.•.•.•  اس ام اس تبریک روز مرد  •.•.•.•.•.•.•

بگذار یــک بار دیــگر بگویــم :

که مــــــرد همیشه محبوب من

چقــدر دوستـــت دارم

در تنگاتنگ آغوش امن تــــو

چه لذتی از زن بودنم میبرم!!!

اونایی که دل خوندن مطالب غمگین  دارن برن ادامه مطلب

 

 

 

 راه که میروی

عقب می مانم نه برای اینکه نخواهم باتو همقدم باشم

میخواهم پا جای پایت بگذارم و مواظبت باشم

میخواهم رد پایت را هیچ خیابانی درآغوش نکشد

تو فقط مال منی

 مال من...

 

 

 

 

آغوش من فقط اندازه تــو جا دارد

اگــر خـــوب گوش کنـــی

این ضربان های تند تند و پی درپی قلبم را میشنوی

تـــو را فریــاد می زنند...

مخاطب کلامــم که هیــچ

مخــاطب ضربان های قلبم هم تویـــــی...

 

 

 

 

 

رفتــار عاشقانــه زن را بایـــد از دلتنگیــش فهمیـــد

از شوق بــی تابیــش برای دیــــدار

از حــس کودکانه اش بــرای آغــوش !!!

 

 

 

دوست داشـتن را در چشمـی بجــوی

که حتـــــی وقتی بستـــــــه است

رویــــــای تو را در خواب بیند

با چشمـــــان بستــــه بیـادتــــم....

 

 

 

کنارت که هستـــــــــــــــــــــم

عمیـــــــق تر نـــــــــفس میکشم

هوای با هم بودنمان را می بــــــــلعم

و مبــــــتلا تر میشم

کنارم بمان اگر میـخواهی زنده بمانم...

 

 

آغاز مانور جنگ جهانی سوم 

و شبیه سازی انفجارهای قاره ای

و آزمایش بمب های اتمی

بر تو مسئول ویژه برگزاری مراسم مبارک !!!


•.•.•.•.•.•.•  اس ام اس  چهارشنبه سوری  •.•.•.•.•.•.•

دستانت را به من بده ، تا باهم از رو آتیش بپریم

آنان که سوختند ، همه تنها بودند

چهار شنبه سوری مبارک

•.•.•.•.•.•.•  اس ام اس  چهارشنبه سوری  •.•.•.•.•.•.•

با یاد سرخی گونه هایت

درخشش چشمانت

سوزانندگی لبهات ، داغی عشقت

از رو آتیش میپرم ، دوستت دارم آتیش پاره

چهارشنبه سوری بر همگان مبارک باد

 

 

 




 اوخی ای جونـــــــــــــــــــــــــم....

 

 

 

دلم از عشق سهم کمـــــــــــــــــــی داشت

برایم با تو بودن عالمــــــــــــــــــی داشت

 

 

 

تو چنان زیبا شده ای میان شعرهایم

 

که گمان نکنم خودت هم بدانی

 

این که داری می خوانیش

خود تویی...

 

 



:: برچسب‌ها: خسته دنیام شعرهای عاشقانه ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
:: ادامه مطلب ...

تعداد صفحات : 2
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد